فرمها / معناها




Friday, October 10, 2003

٭ مصاحبه زير گفتگويی است با آيزنمن كه در آوريل 2002 در ميلان صورت پذيرفته است:


- بهترين زمان روز چه موقعيست؟
پيتر آيزنمن: فكر می‌كنم هنگامی كه از خواب برمی‌خيزم. من خيلی زود از خواب برمی‌خيزم و انرژی زيادی دارم و اين فرصت را دارم تا در سكوت مطالعه كنم و با خود تنها باشم و فكر كنم و بنابراين به نظر من بهترين زمان است.
- به چه موسيقی‌ای گوش می‌دهيد؟
پيتر آيزنمن: من به چيزهای زيادی گوش می‌دهم. اينجا در هتل به يكی از ضبط‌های قديمی كاروسو(Caruso) گوش می‌كنم. امروز داشتيم راجع به گوش كردن به [موسيقیِ] وگنر صحبت می‌كرديم. من به اپرا می‌روم و كارهای روزينی، بلينی و موتزارت را ديده‌ام اما وگنر مورد علاقه من است.
- الآن چه كتابی روی ميز كنار تخت شما قرار دارد؟
پيتر آيزنمن: من كتابهای گوناگونی در كنار خود دارم. در حال حاضر داستان تخيلی می‌خوانم. من [داستانهای] نويسنده‌های رمزآلود را می‌خوانم. در پرينستون در حال خواندن [كتاب] ژاك دريدا هستم. من طيف متغيری [از كتابها] را مطالعه می‌كنم.
- شما چطور از اخبار مطلع می‌شويد؟
پيتر آيزنمن: من اخبار را از اينترنت می‌گيرم(CNN, Newyork Times)، همچنين بسياری از اخبار روزانه را از زبان دوستان اطرافم می‌شنوم.
- آيا شما به نحوه لباس پوشيدن زنان اهميت می‌دهيد؟ آيا چيز خاصی را ترجيح می‌دهيد؟
پيترآيزنمن: من به زنان توجه می‌كنم(لبخند). من امروز به همراه همسرم به خريد رفتم. ما به فراگامو، گوچی و آرمانی سر زديم. گمان می‌كنم كه اهميت دهم ... من به مهمانی‌هايی كه مردم در آن لباسهای بسيار تزيين شده و نامتعارف می‌پوشند نمی‌روم. من به مهمانی‌هايی می‌روم كه مردم مثل آدم لباس می‌پوشند. ما خيلی در اطراف طراحان لباس نمی‌چرخيم. فكر می‌كنم بتوانم بگويم من به زنان به خاطر شيوه‌ای كه لباس می‌پوشند نگاه نمی‌كنم.
- از پوشيدن چه نوع لباسهايی اجتناب می‌كنيد؟
پيتر آيزنمن: هر چيز مد شده‌ای.
- شما حيوان خانگی داريد؟
پيتر آيزنمن: ما دو گربه داريم. ما دو فرزند داريم كه گربه‌ها متعلق به آنهاست. فرزندان ما هميشه آنها را پيش خود نگه می‌دارند. من با حيوانات خانگی مدارا می‌كنم.
- شما كجا بر روی طرحها و پروژه‌هايتان كار می‌كنيد؟
پيتر آيزنمن: من يك كارگاه دارم، دفتر من مانند يك آتليه است و ميز من آنجاست. من دفتر اختصاصی ندارم، من در وسط آتليه می‌نشينم ـ ما 20 تا 30 كارمند داريم ـ و من قادر خواهم بود به اتفاقات در حال جريان گوش دهم. من تلفن اختصاصی نيز ندارم ... آنجا جاييست كه من كارهايم را انجام می‌دهم، ترسيماتم، فكر كردنهايم. من با كارمندانم كار می‌كنم، ماكت می‌سازيم، من می‌گويم اين را می‌خواهم، بياييد اين كار را بكنيم، به كامپيوترها نگاه می‌كنم، به چيزهايی فكر می‌كنم و چيزهايی يادداشت می‌كنم، من هميشه با آنها هستم.
- دوست داريد برای چه كسی چيزی طراحی كنيد؟
پيتر آيزنمن: من دوست دارم يك آسمانخراش طراحی كنم. ما پروژه‌ای در برلين برای يك ساختمان به ارتفاع 200متر داريم. ما در حال كار بر رو‍ يك استاديوم در آمريكا هستيم و من دوست دارم آنرا بسازيم زيرا من به فوتبال علاقه زيادی دارم، من به مسابقه‌های زيادی می‌روم ... اما دوست دارم يك ساختمان بلند بسازم.
- وقتی كه كودك بوديد دوست داشتيد چه‌كاره شويد؟ آيا هميشه دوست داشتيد يك معمار شويد؟
پيتر آيزنمن: نه، هرگز. من نمی‌دانستم معمار كيست. من نمی‌دانستم چنين چيزی هم وجود دارد تا اينكه وارد كالج شدم. من هيچگاه دوست نداشتم چيزی شوم زيرا به چيزی فكر نمی‌كردم، چيزی نمی‌دانستم. من خالی بودم، هيچ چيز نبودم؛ من پوچ و تهی بودم.
- آيا شما درباره كارتان با ديگر معماران و طراحان گفتگو می‌كنيد؟
پيتر آيزنمن: بله، هميشه. مثلاً امروز با لئون كرير هنگام ناهار يا با رافائل مونئو، فليپ جانسون. من با معماران جوان صحبت می‌كنم، من هميشه در حال صحبت با مردم هستم. جف كيپنيس، مارك ويتلی، رابرت استرن، ...، و با خيلی از مردم حرف می‌زنم و به تبادل افكار می‌پردازيم.
- سبك خودتان را توصيف كنيد به نحوی كه اگر يك دوست خوبتان بخواهد اين كار را بكند.
پيتر آيزنمن: يك شخص نمی‌تواند در يك زمان هم موقعيت اجتماع را بشناسد كه به اصطلاح روحيه يا طرز فكر يك عصر ناميده می‌شود و هم بداند كه چگونه معمار می‌تواند به آن پاسخ دهد. شخص هميشه مجبور است از حوزه معماری خارج شود. من نيز مجبور به اين كار بوده‌ام تا به اين سئوال پاسخ دهم كه "چه بايد بكنم؟". اجازه دهيد اينگونه بيان كنم، معماری در هر لحظه دو نقش دارد، هم بازتاب جامعه است و يا اينكه حسی از پيشرو بودن را در خود دارد ـ نه انقلابی بودن، نه راديكال بودن؛ ميان بازتاب بودن و راديكال بودن ـ اين چيزيست كه من پيشرو بودن می‌نامم. فكر كردن درباره چيزی كه ممكن است موجب آشفتگی و برهم زدن چيزی در زمان حال شود. فكر می‌كنم كه كارهای من بيشتر شبيه يك اختلال است يا يك تغيير، يك تغيير راديكال. اين مسلماً بازتاب نيست. من می‌گويم اختلال، پيشرويی، هشدار.

[كليپ]

- از كداميك از پروژه‌هايتان بيشترين رضايت را داريد؟
پيتر آيزنمن: پروژه‌ای كه اكثر مردم بيشترين علاقه را به آن دارند. يكی از پروژه‌های من، يادبود آدم‌سوزی دسته‌جمعی در برلين است كه با ساير پروژه‌هايم متفاوت است. اين يك موضوع بحث برانگيز و پروژه‌ای جدال آميز است و فكر می‌كنم هنگامی كه ساخته شود ... نمی‌دانم وقتی ساخته شود مانند چه چيزی خواهد بود، اما بسيار جالب خواهد بود اگر ساخته شود. از ميان پروژه‌هايی كه ساخته‌ام فكر می‌كنم مركز وكسنر اثری باشد كه احساسهای خوب زيادی به من می‌دهد و هنوز يك اثر آموزشی باقی مانده است. به نظر من در طول زندگی، هر فرد می‌تواند حداكثر دو يا سه اثر ساخته شده داشته باشد كه واقعاً پيشرو و چيزی متفاوت باشد. گمان می‌كنم مركز وكسنر يكی از آنها باشد و يادبود آدم‌سوزی دسته‌جمعی می‌تواند يكی ديگر باشد، و مسلماً هر اثری كه بتواند در پيشرو بودن موفق باشد.

berlin's holocaust memorial

- آيا معمار يا طراحی در گذشته وجود داشته كه شما بسيار تقديرش كنيد؟
پيتر آيزنمن: من به معماران زيادی علاقه دارم. از گذشته من عاشق پالاديو بودم و در حال نگارش كتابی درباره او هستم، و پيرانسی، من لوكوربوزيه را دوست دارم، تراگنی، بالاخره كتابم درباره تراگنی بيرون آمد. معماران زيادی هستند.
- و از آنهايی كه هنوز فعال هستند؟ آيا شخص خاصی هست كه تقديرش كنيد؟
پيتر آيزنمن: من واقعاً به لئون كرير احتران می‌گذارم، هرچند من با او بسيار مخالف هستم، ما دوستان خوبی هستيم، همچنين مونئو ...
- نصيحتی برای جوانان داريد؟
پيتر آيزنمن: به سراغ معماری نياييد، مگر اينكه واقعاً سرسپرده معماری باشيد آن هم به معنای واقعی كلمه. معماری حرفه وحشتناكی است و من آنرا به هيچ كس توصيه نمی‌كنم، مگر اينكه بنا به دلايلی شخصی نياز داريد تا سراغ آن برويد. من خواهم گفت سراغ تجارت برويد، وكالت، پزشكی، اما يك معمار نشويد.

[كليپ]

- آيا چيزی مربوط به آينده هست كه نگرانش باشيد؟
پيتر آيزنمن: مرگ. من از مرگ هراس دارم، از برای هميشه نبودن. نگران پول، كار و هيچ چيز ديگری نيستم، اما نمی‌توانم به اين فكر كنم كه يك شب بخوابم و ديگر برنخيزم. اين تنها چيزيست كه از آن واهمه دارم و نبايد بهش فكر كنم، زيرا ديوانه می‌شوم. مرده بودن انديشه‌ای مهيب است. اين تنها چيز است، مابقی موضوعات فوق‌العاده هستند. زندگی غيرقابل باور است، حتی اگر كارها درست پيش نرود، زيرا می‌دانم كه وقتی به تخت می‌روم می‌توانم دوباره برخيزم و صبح می‌توانم همه چيز را در دست بگيرم و بگويم همه زندگی‌ام در پيش رويم قرار دارد و اين حقيقت دارد. اين سرخوشی و نشاط زيادی
نصيبم می‌كند، و اين اميد و شادی زياد چيزيست كه مرا تقويت می‌كند و پايدار نگه می‌دارد.


[منبع: designboom]



........................................................................................

Wednesday, October 08, 2003

٭ ناصرالدين علی تقويان به تازگی كتابی از كريستوفر فالزن به فارسی ترجمه كرده است با عنوان فلسفه به روايت سينما(Philosophy Goes to the Movies). مترجم در پيشگفتار می‌گويد: "... به جرأت می‌توان ادعا كرد كه خود اين كتاب يك فيلم سينمايی است، چون بسياری از عناصر آن را در خود دارد، از تصويرسازی و شخصيت‌پردازی گرفته تا ايجاد حس هيجان، لذت، شگفتی و در برخی جاها تعليق." و مؤلف در ابتدای توضيحش در مقدمه كتاب چنين می‌گويد: "اين كتاب مقدمه‌ای است بر فلسفه، مقدمه‌ای كه در آن برای توضيح و بررسی عقايد و مضامين فلسفی به آثار سينمايی رجوع می‌شود. هدف اوليه كتاب، با اندكی پرداختن به فيلمهای سينمايی، عبارت از معرفی برخی عقايد و براهينی است كه فيلسوفان را در طول سالين متمادی به خود مشغول داشته است، نيز ارائه عقايد و براهين فلسفی درباره معرفت، خرد، اخلاق و حيات اجتماعی و سياسی ما ...".
اين كتاب در تيرماه 1382 به تعداد 2000 نسخه، توسط انتشارت قصيده‌سرا به چاپ رسيده است.



........................................................................................

Sunday, October 05, 2003

٭ تئاتر شب هزار و يكم در تالار چهارسو تئاترشهر توسط بهرام بيضايی به روی صحنه برده شده است. باز هم مثل هميشه تسلط بيضايی بر ادبيات و مهارتش در استفاده از خصوصيات گويشی زبان فارسی در دوره‌های تاريخی گوناگون، آشكار است.
در مجموع تئاتر بی‌عيب نيست. طراحی صحنه آن بسيار ضعيف است. اپيزود سوم، داستان انسجام نيافته‌ای دارد. به علاوه همانطور كه احتمالاً خبر داريد حميد فرخ‌‌نژاد در بيمارستان بستری است و ما تئاتر را بدون او ديديم. وقتی عميق‌تر فكر می‌كنم می‌بينم اپيزود اول بدون او از دست رفت. برای آنكه تئاتر به روی صحنه برود بيضايی از علی عمرانی خواسته بود تا نقش فرخ‌نژاد(ضحاك) را روخوانی كند. نقش ضحاك در اپيزود اول نقشی نبود كه يك بازيگر بتواند در عرض چند روز خود را آماده اجرای آن كند. علی عمرانی بدون گريم و بدون استفاده از حركات بدن فقط بر روی تخت نشست و از روی متن، نقش ضحاك را خواند. اما چه خواندنی؛ چنان با صدايش حس نقش را ادا می‌كرد كه اگر چشمانت را می‌بستی و به طنين صدايش گوش می‌كردی، مطمئن ميشدی كه اين صدا، صدای خود ضحاك است. اين طنين گاه پانته‌آ بهرام و بهناز جعفری(بازيگران نقش شهرناز و ارنواز) را در نگاه‌هايشان دچار اشتباه می‌كرد و به جای آنكه به محل خيالی ضحاك نگاه كنند، صدای علی عمرانی نگاهشان را برمی‌گرداند.
درباره اپيزود دوم نمی‌دانم چه بگويم. در زمان استراحت بعد از پايان اپيزود دوم بدون معطلی نمايشنامه شب هزار و يكم را خريدم. اين اپيزود آنقدر حرف دارد كه تماشاگر فرصت مزه مزه كردن حرف قبلی را نمی‌يابد. ظاهرش به گونه‌ای حرف دارد و تأويلاتش و ارجاعاتش به زمان حال به گونه‌ای ديگر فكر را متلاطم می‌كند. كافيست قبلش هم سيری كامل در نوشته‌های عليرضا نوری‌زاده كرده باشيد و وقت زيادی را در اينترنت برای مطلع شدن از حال زندانيان دربند مثل محسن سازگارا، گذاشته باشيد. واقعاً بعد از ديدن اپيزود دوم بايد نمايشنامه آنرا خريد و بارها خواند تا مبادا ضعف حافظه موجبات فراموشی يافته‌های ذهنی را فراهم كند.
در ادامه، هرچند دلايل شكل‌گيری اپيزود سوم را می‌توان فهميد و كليت داستان درست است ولی به اندازه كافی پرداخت نشده و مثلاً علت تحول روحی علی عمرانی(در نقش ميرخان) به هيچ وجه باورپذير نيست.

سخنان بهرام بيضايي درباره نمايش شب هزار و يکم
مطلبی درباره شب هزار و يكم در بی‌بی‌سی



........................................................................................

Home