فرمها / معناها




Friday, September 03, 2004

٭ هنوز چندان موفق نشده‌ام كه يك سخن را بتوانم جدای از حسم نسبت به بيان كننده آن نيز تحليل كنم. اين را به اين دليل گفتم چون سرمنشأ تفكراتی كه موجب نوشتن اين مطلب شد از خواندن نوشته‌ای از كسی بود كه چندان موافق با منش معمارانه‌اش نيستم.
گاه شيفتگی نسبت به معماری، كار را به آنجا می‌كشاند كه طراح فراموش می‌كند كه اين مكان‌ها و محيط‌های مصنوع قرار است موجوداتی را در خود جای دهند به نام انسان.
در ابتدای كتاب راه بی‌زمانِ ساختن (The Timeless Way of Building) نوشته كريستوفر الكساندر و ترجمه مهرداد قيومی بيدهندی، نوشته‌ای وجود دارد به قلم مهدی حجت با عنوان تقريظ! حجت در اين نوشته می‌گويد: الكساندر جزو معدود معماران معاصر است كه در مواجهه با معماری و شهرسازی سعی دارد با پرداختن به "مظروف" راهی برای تدوين "ظرف" بيابد ... اگر قبول كنيم كه كار معماری شكل دادن به مكان زندگی انسان است، پس فعل معماری مستلزم توجه همزمان به دو عامل است: "شكل" و "زندگی". به عبارت ديگر معماری در صدد ساختن "ظرف" برای "مظروف" است؛ ظرفی به نام بنا برای مظروف "زندگی انسان".
هرچند خيلی با تعبير "ظرف" و "مظروف" از سوی حجت موافق نيستم ولی فضای بين خطوط اندكی توجه مرا بيش از گذشته به انسان به عنوان تجربه كننده فضای معمارانه جلب كرد ـ البته قبلاً هم چندان بی‌تفاوت نسبت به آن نبودم. شايد ظاهراً به شوخی شبيه بود اما زمانی در ناخودآگاه من و بسياری از دانشجويان معماری اين نظر وجود داشت كه اين معماران ـ خداوندگارانِ روی زمين ـ هستند كه خوب و بد زندگی مردم عامه را می‌دانند و بنا به همين آگاهی است كه می‌دانند چگونه فضاهايی برای زندگی آنان بهتر است و اصولاً اظهار نظر افراد غيرمعمار در باره محيط مصنوع و معماری سخنانی بچگانه است كه تنها از روی نادانی يا هوس بيان می‌شود.
تغييرات در نحوه تفكر به سرعت رخ نمی‌دهد. اين روزها به رفتار غيرقابل پيش‌بينی مردم و دلايل آنها، در شهر و فضاهای مختلف بيشتر از گذشته توجه می‌كنم و احتمالاً خواهم كرد.



........................................................................................

Monday, August 30, 2004

٭ روزگاری، چندان لزوم شناختِ سيستم كاركردی زبان و فعاليت‌های پيگيرانه و متفكرانه زبان‌شناسان را نمی‌فهميدم. البته هنوز هم چيز زيادی از اين حوزه پيچيده ـ شايد به دليل عدم علاقه‌ام به ادبيات ـ نمی‌دانم. اما اهميت شناخت يا حداقل اندك آشنايی با عملكردهای عناصر زبان را هر بار كه قصد نوشتم مطلبی را دارم، باز به خاطر می‌آورم و دليل آن، تلاشم برای بيان منظورم با كمترين سوءتفاهمات است.
گاه كوشش‌هايم برای ابراز يك نظر به بهترين وجه، به يافتن آن مرز ناپيدای بين سخنِ كلی گفتن كه جای هرگونه تعبيری را را بازمی‌گذارد و متنی كه با توضيحات طويل و اضافی كه علاوه بر بستن ذهن مخاطب به روی پرواز و هم‌آوازی با نوشته، او را كلافه نيز می‌كند، كشيده می‌شود.
حرف اصلی‌ام را شايد در پست بعدی مطرح كنم.




........................................................................................

Home