فرمها / معناها |
اين وبلاگ روزنوشتهای من درباره مسايليست كه برايم اهميت دارند
|
Saturday, November 09, 2002
٭
........................................................................................کتفی نمانده باقی ... درد بد است. درد بد است، حال می خواهد دل درد باشد يا کتف درد يا هر درد ديگری. ![]() نوشته شده در ساعت 11/09/2002 12:48:00 AM توسط كاميار Thursday, November 07, 2002
٭
........................................................................................گاهی درک دقيق گذر زمان از قدرت انسان خارج می شود. ![]() نوشته شده در ساعت 11/07/2002 12:18:00 AM توسط كاميار Tuesday, November 05, 2002
٭
........................................................................................دوشنبه 13 آبان 1381 معماری هوشمندانه 3. تحليل پرسپکتيو چيزی به غير از خارج کردن حرکت از تجربه و نگاه داشتن يک تصوير به عنوان باقی مانده، نيست. يادآوری محض و تنها يادآوری. (لارس اسپويبروئک، 1998) همان مبادی تحليل، نياز به پرسپکتيو در فضای ذهنی و فيزيکی را ارائه کرد. ارزيابی نسبتهای تطبيقی مسافت از نقطه نظر بصری چيزی است که بيننده و مغز او را راضی می کند. در حقيقت پرسپکتيو وجه تمايز پردازش اطلاعاتی که مغز يک انسان باسواد هنگام درنظر گرفتن فضا بکار می گيرد را منعکس می کند. نياز به تراز کردن اشيا در فضا با توجه به روابط متناسبشان متأثر از خواندن و نوشتن و چگونگی استفاده ما از تقاطع بصری(Optic Chias) است. تقاطع بصری نامی است که به آناتومی ويژه ای از ديد اطلاق می شود که عملکردهای بصری را بين نيم کره راست و چپ مغز تقسيم می کند. ديد هر يک از چشمان در وسط به صورت عمودی به دو نيم حوزه ديد تقسيم می شود. کيزمای بصری(برگرفته از کلمه يونانی کيزما به معنای عبور) مبتنی بر اين واقعيت است که دو سوی متضاد هر نيم کره مغز دو نيم حوزه ديد هر دو چشم را کنترل می کنند و بيشترين پردازش ديد در آنجا انجام می شود. در طور دقيق نيم حوزه چپِ ديد هر دو چشم راست و چپ در عقب نيم کره راست و همين طور منطقه متضادش در در نيم کره چپ، نيم حوزه راستِ ديد هر دو چشم را تحليل می کند. دليل ممکن برای چنين توزيع عجيبی از نيم حوره های ديد -رفتن يکی به راست و ديگری به نيم کره چپ- اينستکه چنين تقسيم کار عجيب ولی واقعی در مورد کار دو نيم کره مغز هم صدق می کند. نيم کره راست مغز منظره را دريافت می کند(مانند گيرنده تصوير) در حاليکه نيم کره چپ آنرا تحليل می کند. اينکه در ديد برابر عملکرد دستان است: يک شخص راست دست، با دست چپ نان را نگه می دارد و با دست راست آنرا می برد. همپوشانی عملکرد چهار نيم حوزه ديد، عمکرد متوازن هر دو چشم را در تمامی طيفهای بصری تضمين می کند. قبلی بعدی ابتدا نوشته شده در ساعت 11/05/2002 12:10:00 AM توسط كاميار Sunday, November 03, 2002
٭ Memento ، حافظه و تدوين
........................................................................................حافظه قدرتی غريزی برای درک محيط و نهايتاً درک خودمان است. تصاوير ذهنی روشنترين درک بصری انسان هستند. اين چيزی است که حافظه را يک عنصر حياتی و لازم برای شبيه سازی، پرورش دادن و سليس بودن مانند تدوين يک فيلم، می سازد. اين منظر اتفاق، ارتباط بين حافظه و تدوين با فيلم Memento برای در جريان بودن داستان است. نگاشت ذهن يک امپراتوری خودساخته را به ما ارزانی می دارد. نيم کره های مغز قلمرو و سرزمين ما هستند که چشم انداز آن حاصل تأليف ماست. ترکيب تصاوير متفاوت از صحنه های گوناگون قلمرو ذهنی ماست. اين يک فرمانروائيست که به اندازه تجربه کردنش گرانبهاست. يادگيری و به ياد آوردن تجربه را می سازند. پيشين، ادعائی در گذشته را عيان می کند. پسين، ادعائی در زمان حال را به قمار می کشد. آنچه بسط داده می شود تصاويری هستند که در تماسها و اصابتهايشان برجسته و قابل توجه می شوند. ... حافظه، از نظر روانشناس دانيل ل. اسکاکتر "يک نقش و نگار موقت از فعاليتهاست - يک هيجان لازم از جريان عصبی که مجموعه ای از از تصاوير و اطلاعات معنائی و احساسهای زودگذر را به همه آنچه که به حافظه سپرده شده است پيوند می دهد. اين ضبط تصاوير و اطلاعات به هيچ وجه استعداد انحصاری يک حافظه بحصوص نيست." جاناتان فرنزن، "مغز پدر من"، نيويورکر ، 10 سپتامبر 2001 حافظه طفيلی موضوع تجربی است، "تصاوير احساسی و اطلاعات معنايیِ" زندگی. ما می توانيم همچون فرمانروائی معنوی توصيف شويم که بر ذهن حکومت می کند و اين حکومت توسط تصاوير ذهن ما اداره می شود. * حافظه مانند فيلم ضبط و بخش می شود. * Memento فيلمی است که همچون يک الگو برای توضيح پويائی حافظه استفاده شده است. * تدوين تکنيکی سينمايی است که همچون يک الگو برای توضيح تجسم بصری حافظه استفاده می شود. حافظه در کثرت رسانه ها رسانه موجب تکثير می شود، اين هميشگی است. ولی تلويزيون جايگزين راديو نشد، همانطور که اينترنت جايگزين رسانه های چاپی نشده است. رسانه های جديد در مجاورت رسانه های قديمی زندگی می کنند. در داخل اين اکوسيستم رسانه ای، حافظه بيشترين حکمفرمائی را می کند، پروراننده همه آنهاست. حافظه رسانه است. بيشتر از هر رسانه قابل خواندن و قابل نوشتنی، حافظه بُعددارترين تجربيات را برای استفاده کنندگانش فراهم می کند. اين نهايت تکنولوژی سينمائی است. حافظه دوربين، فيلم، صدا، پرژکتور و پرده نمايش است؛ يک فرم هنر خودخدمت، يک تئاتر زنده از تجسم فکری در حال جريان. آنچه که در فضای ميان دو گوش می گذرد جدول برنامه ريزی است که تجربيات را تسخير می کند- نوری که از راه چشم ذهن وارد می شود و تبديل به نمايشی سرگرم کننده ای می شود. سلولهای مغز نقش فريمهای را بازی می کنند که به صورت ممتد بر روی يک صفحه بسيار وابسته به طرز فکر تابانده می شوند: * حافظه احساسی يک تصوير است. * حافظه کوتاه مدت يک سند دم دست است. * حافظه بلند مدت منابع آرشيوی است. حافظه در سينماتوگرافیِ زندگی لحظات زندگی -جزئيات چشم انداز رفتارها- همچون متن نمايشنامه هست و اين زبانی بصری است که چهره ها و مکانها را به نحوی مختص به خود بر روی فيلمش ضبط می کند که ممکن است با نمونه اصلی تفاوت داشته باشند. اين تفاوت بخشی از روند عملکرد به يادآوردن است. زندگی هنوز می تواند دژ غيرقابل نفوذ تنهايی و خلوت آدمی باشد. کف دست يک کودک می تواند به نقش و نگار يک داستان بدل گردد: يک درخت می تواند به جنگلی انبوه تبديل شود. آميخته شدن با واقعيت، دگرديسی و استعاره در حافظه به وفور اتفاق می افتد. مردم و اشياء فريم به فريم، صحنه به صحنه و ثانيه به ثانيه ساخته می شوند و تخريب می گردند. هر تکه فيلمی که در مغز ما به نمايش درمی آيد برشی ناگهانی از ساختن و تکثير حافظه است. در فيلم Memento، لئونارد دارای حافظه شديداً کوتاه مدتيست. او نمی تواند خاطره جديدی داشته باشد. وضعيت او حاد است. او حتی نمی تواند يک جريان را دنبال کند. متن داستان زندگی او بی موقع پايان يافته است. هر صحنه جديد از موجوديت او نتيجه بديه سازی است، او خود را مجبور می کند تا به موضوعات غيرقابل توضيح پاسخ گويد. " آيا من برای اينکه خوشحال باشم به خودم دروغ می گويم؟" زمينه حافظه لئونارد مسير پرپيچ و خمی است. تنها مبنای او گذشته دورش است و او به گونه ای احساسی مصمم شده است تا لحظات بعدی را بگذراند و به زيستن ادامه دهد. ![]() " من مجبورم تا دنيای بيرون ذهنم را باور داشته باشم. من بايد بدانم که هنوز حرکاتم معنا دارد، حتی اگر من نتوانم آنها را به ياد آورم. من بايد ايمان داشته باشم زمانی که چشمانم را می بندم جهان هنوز وجود دارد." کسی که او قصد دارد تا از او انتقام بگيرد جان جی. نام دارد، کسی که قدرت يادآوری را او گرفته است. در سالنِ مد مک لوهانسک، لئونارد "در تصوير پشت آينه حرکت می کند." "همه ما به آينه نياز داريم تا به يادآوريم که کی هستيم." آينه ها طلسم تصويرهايی خيالی که در ذهن از خود می سازيم و مشغول بازی با آنها می شويم را می شکند. آنها حس خود-آزمودن ما را تحريک می کنند. آنها آنچه را که بر ما رفته می خوانند. گفتار متن فيلم Memento گذشته، پيغامها و مسيرهای گذشته را بر ما آشکار می کند. جزئيات و اتفاقات به صورت برعکس به نمايش درمی آيند تنها برای اينکه دوباره به جلو حرکت کنند. قصه ما بين پيش رفتن و به عقب باز گشتن به صورت متناوبی زنجير شده است. ![]() داستانگوئی Memento با جاگذاری سريع که با تدوينی مطلوب، توالی سريع صحنه ها و تصاويری که در هم موج خورده اند، علامتگذاری شده است. جايگذاريها خودانگيخته هستند. هر بخش محو می شود ودوباره پديدار می شود. هر سکانس توسط صحنه های بعدی کاملتر می شود. حاصل کار مخلوطی از پيکسلهای فکريست که حاوی اطلاعاتی از صحنه ها و تصاوير هستند که بر صفحه نمايش ارائه می شوند. ذهن سکو و زمينه قدرتمندی است و حافظه معماريست. جهان ترکيبی از چيدمانهای بی پايان است و قالبها و پايه های آن شديداً گوناگون و به نحو نامحدودی موجود است. ![]() بعضی از مناظر زوم شده هستند، بعضی ديگر در نماهای باز گرفته شده اند. مانند لئونارد Memento هرکسی يک نويسنده است، می تواند تصاويری خلق کند و روی آنها حرکت کند. واقعيت فيلم ممکن است به صورت غيرمتجانس ظاهر شود ولی اين تکه تکه کردن، به واقعيت بستری را وام می دهد تا حافظه بتواند Upload شود. دنيا GUIِ حافظه است، GUI مخفف عبارت Graphical User Interface می باشد. پاره های تصوير با به خود آمدن، پس نگری و تدبير به يکديگر متصل می شوند. فيلم تا پايان بر اساس تفضيل ما و آفريده انسان، به بازی خود ادامه می دهد. مونتاژ حافظه تکنيک اصلی بقای ما در هدايت چشم اندازی اطلاعاتی که تجربه کرده ايم، می باشد. "تدوين در تحليل و نتيجه کمک می کند. توانائی تدوين در اين موضوع نهفته که تدوين شامل و موجب روندهای خلاقانه در احساس و ذهن بيننده می شود. ذيننده مجبور است تا درست در همان مسيری که نويسنده در خلق تصاوير طی کرده، پيش برود. ناظر نه تنها عناصر نمايشی کار پايان يافته را می بيند بلکه روند پويای امری فوق العاده و غيرمنتظره و جمع آوری تصاوير را همانطور که توسط خالق اثر تجربه شده، تجربه می کند." سرگئی آيزنشتاين، The Film Sense خلق رويداد، در جامه ها و نقابهای مختلف حسهای ما را گمراه می کنند، اتفاق می افتد. حافظه در شرح موقعيتها مصرف می شود. بعضی تصاوير و صحنه ها با کيفيت بالاتری نسبت به بقيه در حافظه ذخيره می شوند. حافظه لئونارد به وسيله عکسهای چاپ سريع(پولاريد) همراه با يادداشتهای کوتاه وقايع را ثبت می کند، تا زمانی که ناتوانی او مانع از کپی کردن آنها در ذهنش می شود. روند توليد تصاوير با دوربين پولاريد برای حافظه او به کار می رود. تصاوير با يک فلاش سنديت می يابند. يک روش شيميايی با ظاهر کننده داخلی بر روی يک داروی شيری رنگ وجود دارد. لحظه، از درون شيار سياه دوربين پديدار می شود. عکسهای پولاريد پاره نمی شوند. برای از بين بردن يک عکس پولاريد بايد آنرا سوزاند. آيا وقتی که جسم مشتعل می شود ذهن نيز شعله می گيرد؟ بی محدوديتی حافظه فيلم Memento پايانی ندارد. داستان در حرکت قبلی دور می زند. زمينه حافظه، حجمی بی کران است. آنچه که قلمروئی عجيب بود می تواند دوباره آشنا و مأنوس شود. مسير حافظه به صورت يک دوره گردش است. ![]() هدايت و کنترل يک ريتم و توالی از رويدادها، يک تدوين، هدف فيلمسازی است. تولي خاطره ها -هرچند احساسی، کوتاه مدت يا بلند مدت باشند- بوسيله صحنه های برانگيزاننده، ديالوگ، کاراکتر و ساير ترتيبات، يک چالش طلبی در چشم انداز اطلاعات در حال تغيير و فرار است. انگيزه لئونارد در ساخت معانی انگيزه ما نيز هست. جستجوی لئونارد، يافتن زيبائی حقيقت، خواسته ما نيز هست و مانند لئونارد، ما توسط دشمنانِ اتفاقی، آزار ديده ايم. جان جی. های دنيا، که به امپراطوری مغز ما صدمه زده اند و آنرا تحليل برده اند. تصاوير اجربی که زندگی را می سرايند گوناگون و فراوان هستند. ساخت تصاوير تجربی که به وسيله زيبائی و معانی تشديد می شوند در بالا بردن کيفيت زندگی، خوشی، آزادی و صلح می توانند همکاری کنند. [منبع:CTHEORY] نوشته شده در ساعت 11/03/2002 11:58:00 PM توسط كاميار
|